اولین سوپ خوردن اوا گلی
سلام گل مامان امروز واست سوپ درست کردم که شما 5 ماه و 17 روزت بود اولین سوپ زندگیت را خوردی هورااااااااااااا که شامل برنج .سینه مرغ. هویج و یکم الو واسه اجابت مزاجت گذاشتم واست با اب پخت و بعد میکسش کردم و 4.الی 5 تا قاشق خوردی وبعدهر چی بهت دادم ریخت ی بیرون و تف کردی و منم هرص خوردم . و بیخیال شدم چون زدی زیر گریه لباست را عوض کردم چون پر از سوپ شد . ولی از طرفی هم خوشحالم که غذات تنوع پیدا کرد امیدوارم فرداهااااااااااا بهتر بخوری و مثل امروز منو هرص ندی .شاید امروز واست طمع سوپ جدید بود ولی همون 5 تا قاشق هم جای شکر داره نوش جونت مامانم بخور جون بگیری امروز هم 14/8/92 بود که شما به جمع نی ...
نویسنده :
مامان فریده
17:38
پیشرفتهای جدید اوا گلی
گل دخترم پااااااااا گرفت بالاخره و امروز تونست چهل ثانیه وایسه روی پاهای خودش هورررررررااااااااااااااااااا و همچنین به مدت یک دقیقه تونست بشینههههههههههههه افرین مامانی خیلی خوشحالم به امید پیشرفتهای بعدی اوای خوبم امروز شش ماه و هشت روزه بودی عزیزم ...
نویسنده :
مامان فریده
20:57
یه دنیاااااااااا گله
;کالسکه سواری
برای اولین بار با کالسکه بردمت خونه مامان بزرگ خودم و تو راه برگشت هم مامان جان مرضیه با ما اومد که تنها نباشیم این هم شما و مامان جان مرضیه داخل پارک این هم یه عکس یادگاری با ماما فاطمه مامان بزرگ من ...
نویسنده :
مامان فریده
13:10
گل در اومد از حموم
سلام گل مامان جونم واست بگه که من از همون اول خودم شما را حمام کردم البته بعد از اینکه خاله فرزانه خاله بابا ارش یادم داد دیگه خودم میشورمت و انصافا که تو خانوم بودی تو حمام و منم کیف میکردم از شستنت و اصلا هم نمیترسیدم . ولی همیشه باید یکی بیرون حمام منتظر شما باشه و با حوله خشکت کنه که اکثرا بابایی کمک میکنه اگه اون فرصت نکنه مامان جان یا خاله فریبا میان کمک. من اول خودم را میشورم بعد بابایی شما را میده تحویل من ومن با اواز خوندن و شعر و خوندن و حرف زدن باهات کارم را تموم میکنم و بابایی شما را با حوله تحویل میگیره و خشکت میکنه و بعد خودم میام لوسیون بهت میزنم و لباس تنت میکنم و بعد هم شیرت میدم قبلا بعد از حمام میخوابیدی ...
نویسنده :
مامان فریده
20:15
روروعک برای اولین بار و....
سلام عشششششششششق مامان این روزها خیلی شیرین و خوردنی شدی دختر اروم و خوش خنده ای هستی و با خندهات دل همه را میبری . عسل مامان امروز روز دوشنبه 15/7/92برای اولین بار وقتی که 4 ماه و 21 روزت بود گذاشتم داخل روروعک هوررررررررررررا خیلی دوست داشتی و کلی هیجان زده شده بودی ولی پاهات را کامل نمیچسبونی به زمین یکم دیگه که قدت بلندتر شد پاهات کامل میرسه ولی بعد از از ده دقیقه شروع کردی به لیس زدن و خوردن وسیله های جلو روروعکت بعد هم دماغت را زدی بهشون و گریه کردی منم اوردمت بیرون ولی در کل خوبه و میشه یه وقتهایی که من کار دارم تو باهاش سر گرم بشی.گل مامان هنوز موفق نشدی خودت دمر بشی و با کمک ما دمر میشی ولی تلاشت خوبه و همین روزا...
نویسنده :
مامان فریده
17:48
یوووووگی و دوستانش
این عکس اوا جونی با عروسکهاش داخل اتاقشه داشتیم میرفتیم خونه مامان جان مرضیه و تا بابایی حاظر بشه من با عروسکات سرگرمت کردم و ازت عکس گرفتم که اگه یه روز این عروسکها نبودن حداقل عکسشون باشهههههههههههه و نگی عروسک نداشتییییییییییییییییی ...
نویسنده :
مامان فریده
17:47
دختر عشق باباشه
وقتی 3 ماهه بودی بابایی قبل رفتن به سر کار کلی باهات درد دل میکرد بوست میکرد و بعد با انرژی میرفت سر کار ...
نویسنده :
مامان فریده
17:34
اوا و بابا ارش
عکس دختری بغل بابایی روز سوم به دنیا اومدنت که بابایی دلش نمیومد ازت دل بکنه و برهههههههه ...
نویسنده :
مامان فریده
17:31